من و تو در رویا

کمی دل تنگی

 
 

تو کی هستی.........
ارسال شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, - 14:1

 

 

 

 تو کی هستی که فکر و خیالم شده تو


تو شدی زندگی من ، همه یادم شده تو


یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا می شود


می رود دنیا ز یادم چون که یادم شده تو


نويسنده یوسف؛سنجد

 


مادر سوخت تا امیرحسین 6ساله نجات پیداکند
ارسال شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, - 13:56

مادر سوخت تا امیرحسین 6ساله نجات پیداکند

امیرحسین زارع، کودک 6 ساله یزدی که به همراه مادرش

از تهران عازم یزد بود نمی‌دانست صندلی شماره 20

اتوبوس او را تنها بازمانده خانواده زارع در این حادثه مرگبار می‌کند.

امیرحسین پدرش را سال‌های گذشته از دست داده بود و با مادر و

تنها برادرش زندگی می‌کرد که در این سانحه مادرش گرفتار

شعله‌های خشمگین آتش اتوبوس شد و این کودک 6 ساله

بی‌کس و تنها از میان آهن پاره‌های سوخته اتوبوس بیرون

کشیده شد با جراحاتی که به او وارد شده برای مداوا با بیمارستان

نکویی منتقل شد.

بستگان همه مصدومان این حادثه بر بالین بیماران حاضر شدند

اما این کودک یزدی با وجود زخم‌های فراوان نه زبان ناله داشت

و نه نای حرکت. همه زبان او شده بودند تا مرهمی باشند بر

داغ از دست دادن مادر فداکارش.

لهجه شیرین امیرحسین و تنهایی او تنها بهانه‌ای بود که بغض

فروخورده همه کسانی که بر بالین رنجور امیرحسین حاضر بودند بترکد.

امیرحسین که با سر پانسمان شده، اطرافیان را عمو صدا می‌زد،

همه را به گریه انداخت. از‌‌ همان دقایق اولیه که او را به بیمارستان

منتقل کردند، پیوسته سراغ مادرش را می‌گرفت. به او می‌گفتند مادرش

می‌آید اما عواطف کودکانه او حس دوری از مادر را به مرگ تبدیل کرده

بود. او می‌دانست که مادر خود را فدای او کرده است.

تلاش توام با دلسوزی برای مداوای این کودک مصدوم منجر به

درگیری لفظی جزئی بین پرستار اورژانس و مسئول رادیولوژی شده بود.

پرستار با اشک‌های حلقه زده در چشم می‌گفت: به خدا این کودک گناه دارد،

کسی را ندارد، اول از این عکس بگیرید.

مگر می‌شود جز مرگ، مادری را از فرزند جدا کرد. آری! این بار برخلاف

تصور همه روان‌شناسان که جان انسان عزیز است، مادر امیرحسین،

فرزندش را از شیشه اتوبوس به بیرون هدایت کرده تا خود گرفتار آتش

شود و فرزند دلبندش نجات یابد. چه زیباست این حس مادرانه که

برای همیشه ماندگار شد و مادر امیرحسین را به اوج مادرانه رساند.


نويسنده یوسف؛سنجد

 


دوست داشتن را"
ارسال شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, - 13:47

 

 

دیگر زمانی برای خواستن تو بر من نمانده

اما هنوز از پشت نگاهم خواهان توام

و تو بی رحمانه نگاهم را می کشی

با همه سکوتم تو را فریاد می زنم

و تو فریادم را نمی شنوی

درد دوری تو ،دلم را در سینه می فشارد

و ژاله را به چشمانم هدیه می کند

آیا ترانه عشق را از چشمانم خواهی خواند

و شعر وفا را زمزمه خواهی کرد

کاش تو همنفس با من فریاد می زدی

"دوست داشتن را"


نويسنده یوسف؛سنجد

 


گاهی دلت.....
ارسال شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, - 13:23
 
 
 
 
 
 
 
 
 


گاهی دلت میخواهد از دید بعضی آدمها
 
پنهان بمانی........

آدمهایی که مدام توی زندگیت
 
 
سرک میکشند...

و با ژست صمیمیت...

داشته هایت را میشمارند....

نويسنده یوسف؛سنجد

 


جائی سراغ داری
ارسال شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, - 13:11

 

 


 

جايی سراغ داريد که

 

بلند بلند بشود گريه کرد؟

از گريه های خاموش

 

شبانه خسته شده ام و

 

از بغض فروخورده

 

هنگام شام؛


نويسنده یوسف؛سنجد

 


فقط برای امروز
ارسال شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, - 12:56



 
 
 
لحظه های شیرین
 
امروز را قربانی
 
اتفاقات دیروز نکنیم
پس نه در حسرت دیروز
 
و نه در رویای فردا ...



فقط برای امروز

نويسنده یوسف؛سنجد

 


زندگی
ارسال شده در دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, - 19:20

 

 

 

 

زندگی

 

هیچوقت

 

اندازه

 

تن

 

ما

 

نشد

 

حتی

 

موقعی

 

که

 

خودمون

 

بریدیمو

 

دوختیم

 

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


به سلامتيه
ارسال شده در دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, - 19:17


 

 

 

 

 

 

به

سلامتيه

اونا

كه

مث

آسمونه

خدا

هميشه

يه

رنگن

!

!

!


نويسنده یوسف؛سنجد

 


پــــــــــــروردگـــــــــــــــــارا
ارسال شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, - 20:27

 

 

 

 

 


پــــــــــــروردگـــــــــــــــــارا . . .

تــو را به تمــــام عالــــم سوگنــــــد ،

آنگــاه که عاشقی در تاریکـی شب ،

به یـاد عشقـــش اشک میریــــزد . ..

کمـــــــی نگاهــــش کــــــن . . . ! ! !

 

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


لحظه ي قشنگيه
ارسال شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, - 7:3


 

 


لحظه ي قشنگيه :

وقتي که اعصابتــــ خورده

ولي عشقت مياد دستت رو آروم مي گيره

و فشارش مي ده

و تو اينقدر آرومـــ مي شي

که اگه صد سال بقيه مي نشستنــــد

و باهات حرفـــــ مي زدن آرامش نمي گرفتي .

 

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


عاشق
ارسال شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, - 12:24

 

 


عاشق یک بار به دنیا میاد اما سه بار می میره 

وقتی یارشو با کسی می بینه

وقتی بفهمه اون دوستش نداره 

وقتی بفهمه هیچوت به اون نمیرسه

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


به سلامتی ....سنجد
ارسال شده در جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, - 22:0

 

 

 

می دونی بهترین دوستت کیه ،

 

کسی که اولین قطره اشک تو را می بینه ،

 

دومیش را پاک می کنه و


 

سومیش را به خنده تبدیل می کنه


پس به سلامتی هرچی دوست اینجوریه............تو

 

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


بگذار هرچه ؟
ارسال شده در جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, - 21:55


 

 

بگذار هر چه نمی خواهیم بـــگویند

بگذار هر چه نمی خواهند بـــگوئیم

باران که ببارد

"کاری از چتر ها ساخته نیست"

ما اتفاقی هستیم

که افتاده ایم!!!!


نويسنده یوسف؛سنجد

 


آیا؟؟؟؟؟؟
ارسال شده در جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, - 21:46

 

 

 

 

 

 

 

 


LETS♥LOVE♥ANIMALS

 

     ♥♥


                        ایا میتوان به تو تکیه داد ؟

 


                                    پشتم را خالی نمیکنی ؟


نويسنده یوسف؛سنجد

 


تنم سردو
ارسال شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, - 6:57

 

 

 

تنم سردو دستام بی حسه

               چشام خیسه و قلبم پر غصه

                                           تو بی تفاوت و دلت از سنگه

                                                         کاش میفهمیدی دلم برلت تنگه


نويسنده یوسف؛سنجد

 


دل من
ارسال شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:, - 17:6

 

 

 

 

 

 


دل من کسی را می جوید که زیبایی

 

روح را می ستاید،


مهربانی را دوست دارد،


گذشت را می فهمد،


سادگی را زیور می داند،


وفا را گوهر...


وعشق را می شناسد


ایا بدنبال کیمیا هستم ؟


نويسنده یوسف؛سنجد

 


عاشقته
ارسال شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, - 16:29
 
 
 
میدونی وقتی وسط درگیریهای ذهنیت
 
حس میکنی به آخر خط رسیدی، 

چی میچسبه؟؟

یـــــــه فـنــــــــجـــــــون صـــــــداقـــتِ داغ !!!!!

اونم از لبهای کسی که،

اعتراف میکنه هر جوری و
 
هرجای دنیا که باشی
عاشقته
 
 
 

نويسنده یوسف؛سنجد

 


بـــــاور کــــن ..
ارسال شده در سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, - 19:40

 

 

 



مــن از تــــکرار ِ نـــام ِ تــو
در قـــلـــب ِ خــویــــش
هـــزار شــــــعر
میســــازم
تـــو

بـه ایـــن دســت ســـازه هـــای ِ مــن
نــخـــند
عشــــق را
صادقــــانه
بـــــاور کــــن ..


نويسنده یوسف؛سنجد

 



ارسال شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:, - 13:36

نگاه کن به این سو

جایی که من ایستاده‌ام

و خورشید دارد غروب می‌کند

انگار هزار سال گذشته و این خورشید

کماکان در حال غروب است

برایت دست تکان می‌دهم


 

 

 

 

من همان تک درختم که می‌بینی

شاخه‌هایم را تنها برای تو

در تمام این سالهای پُر اندوه گشوده‌ام

چقدر ناتمام مانده‌ام

از پی تمام شدن‌های مُداوم

و پاییز ذره ذره

در آوند‌های چوبی‌ام رخنه می‌کند

دیگر توان ایستادن ندارم

و قدرت لبخند زدن به گنجشک‌ها

من معنای برگ و جوانه را

از پس طوفانی‌های نفس‌گیر

از یاد برده‌ام.

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


باران که می‌بارد
ارسال شده در جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, - 11:50






باران که می‌بارد


باید آغوشی باشد


پنجره‌ی نیمه بازی


موسیقی باران


بوی خاک


... سرمای هوا


گره‌ی کور دست‌ها و پاها


گرمای عریان عاشقی


صدای تپش قلب‌ها


خواب هشیار عصرانه


باران که می‌بارد


باید کسی باشد


آری باید دلی پرتپش بی تابت باشد


نويسنده یوسف؛سنجد

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد