من و تو در رویا

کمی دل تنگی

 
 

سنگ صبوری
ارسال شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, - 9:19

 

 

تو همان سنگ صبوری که به تو تکیه زدم ومن هم

یه ییچک سبز و قشنگ یک پیچک زرد تو نگاهت

رگی از چشمه خورشید هست

بازر مشرق سپید تو به من تو به امید به آینده بتاب

تو به زردی وبه خشکی  به گذشت تو بخند

تو بیا گریه کن ای ابر امید باز با رویش لبخند مرا سبزم کن !

 

من نيز چو خورشيد ، دلم زنده به عشق است

راه دل خود را ، نتوانم كه نپويم

چون مي نگرم ، او همه من ، من همه اويم !

چون مي نگرم ، او همه من ، من همه اويم !

 

 

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


شک نکن
ارسال شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, - 1:0
 
آدم ها وقتي از هم دور مي شوند....
که دارند به يکي ديگه نزديک مي شوند....
شک نکن...!

نويسنده یوسف؛سنجد

 


تا برسیم
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 8:40

گاه می رویم تا برسیم. کجایش را نمی ‌دانیم. فقط می‌ رویم تا برسیم ...

بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست. گاه برای رسیدن باید نرفت،

باید ایستاد و نگریست. باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند.

باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ... گاه رسیده ای و نمی‌ دانی و

گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای مهم رسیدن نیست،

مهم آغاز است که گاهی هیچ روی نمی دهد و

گاهی می شود بدون آنكه خواسته باشی

 

 

بیا از اینجا دور شیم


نويسنده یوسف؛سنجد

 


راز عشق
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 7:59
 

 
"سبز در این است که حس تملک را از خود دور کنی.

 

در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود.

 

شریک زندگی ات را با طناب نیاز نبند.

 

    گیاه هنگامی رشد می کند که آزادانه

 

از هوا و نور آفتاب استفاده کند."

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


این هم از برای ..سنجد
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 7:27
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواه                                                              نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی                                                                         نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
 ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
 به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
  نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
  گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
   باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی..

                                      رهی معیری


نويسنده یوسف؛سنجد

 


ابر همي گريد
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 2:9

 


... ابر همي گريد چون عاشقان .........

 


... باغ همي خندد معشوق وار .........

 


... رعد همي نالد مانند من .............

 


... چونكه بنالم به سحرگاه زار ..

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


آخ چقدر دلم ...سسس
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 2:1

  به پرنده ي خسته و درد مندي

مي مانم که صيادي دام بر



لانه ي ويرانه ام نهاد و باشور

عشق خود از ان کاخي ساخت 



باشکوه ...براي روزگار هجرانش  

آآآخ چقدر دلم .....

کم دارد...


نويسنده یوسف؛سنجد

 



ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 1:46

  کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
                    همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه
                      میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
                         خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
                             تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

می شکنم بی تو و نیستی
به سراغم نمی آیی که ببینی
بی تو می میرم و نیستی
تو کجایی تو کجایی که ببینی

شب بی عاطفه برگشت ، شب بعد از رفتن تو
                                       شب از نیاز من پر ، شب خالی از تن تو
 با تو گل بود و ترانه،با تو بوسه بود و پرواز
                                گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
                               خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
                                                  تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

می شکنم بی تو و نیستی
به سراغم نمی آیی که ببینی
بی تو می میرم و نیستی
تو کجایی تو کجایی که ببینی


نويسنده یوسف؛سنجد

 


محنتم
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 1:43

 

  عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت

 

زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت

 

خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان

 

کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت.


نويسنده یوسف؛سنجد

 


تعارف نکنيد
ارسال شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, - 1:35

  لطفا به من عشق تعارف نکنيد

سيرم

من به تنهايي کنار ساحل قدم ميزنم

به تنهايي به ديدن غروب ميروم


به تنهايي تنها ميمانم!

عشق را ميسپارم به چشمان آزاد

و نترس موش هاي صحرايي

من شکستم ، ديروز تکه تکه هايم را با دست جمع کردم ،

دستم بريد ! از فردا خودم را گچ ميگيرم

شايد ديگر هرگز پرواز نکنم اما هرگز زمين نميخورم

شايد نخندم اما گريه هم نميکنم

شايد جاودانه نشوم ! اما آسوده ميميرم

فردا قلبم را از جا ميکنم ، چالش ميکنم زير خروارها خاک نم کشيده ي کوير

شما هم ميتوانيد در مراسم تدفينش شرکت کنيد

فقط لطفا قلبم را ندزديد

من عاشق نميشوم

حتي به قيمت پوسيدن...!


نويسنده یوسف؛سنجد

 


با خودم حرف می زنم..سنجد جونم
ارسال شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, - 20:40

با تو نیستم ، به خودت نگیر ،

اصلا تو یکی نخوان ...
دارم با خودم زمزمه می کنم ،

با خودم حرف می زنم ...

دلگیرم از آدم هایی که می آیند و

می روند و پشت سرشان را

هم نگاه نمی کنند ...
نمی بینند که

پشت سرشان به جای کاسه ی آب ،

اشک ریخته می شود ...
به جای خداحافظی ،

بغض می کنند ...!

از تو دلگیر نیستم ، رفتن حق آدم هاست !! با خودم حرف می زنم


نويسنده یوسف؛سنجد

 


به هوایت
ارسال شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, - 20:16
آنقدر سپید بودی
که خیال کردم ماه شده ای
کاش آبی بودی
به رنگ آسمان
آنوقت می توانستم
یک عمر
سر به هوایت باشم
عمری

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


کجا رفته ای به یک باره..سنجد
ارسال شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, - 19:51
 
آنقدر سپید بودی
که خیال کردم ماه شده ای
کاش آبی بودی
به رنگ آسمان
آنوقت می توانستم
یک عمر
سر به هوایت باشم

نويسنده یوسف؛سنجد

 


ساز میزنم
ارسال شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, - 19:35
 
به سیمِ آخر...


ساز میزنم امـشب...!


به کوریِ چشمِ دنیا...


که سازِ مخالف میزند...


با من...!!

نويسنده یوسف؛سنجد

 


مست ترم كن
ارسال شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, - 10:7

 

 

 

 

زآن چشم سيه، گوشه ي چشمي دگرم كن

 

بي خودتر از اينم كن و از خود به درم كن

 

يك جرعه چشاندي به من از عشقت و مستم

 

يك جرعه ي ديگر بچشان، مست ترم كن


نويسنده یوسف؛سنجد

 


پیراهن عمر
ارسال شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, - 10:5

 

با سرو قدی تازه‌ تر از خرمن گل

 

از دست منه جام می و دامن گل

 

زان پیش که ناگه شود از باد اجل

 

پیراهن عمر ما چو پیراهن گل


نويسنده یوسف؛سنجد

 


ای دوست...سنجد
ارسال شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, - 9:36

 

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

 

وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

 

فردا که ازین دیر فنا درگذریم

 

با هفت هزار سالگان سر بسریم

 


نويسنده یوسف؛سنجد

 


با تو هستم..سنجد
ارسال شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, - 8:38

روزی که گفتی میخواهم برم .طبع شعرم و نوشتنم گل کرد. و از تنهائی ونشنیدن صدای شما خیلی بهم ریختم ولی باید قبول کرد که روزگار منو تو دورنگه شما منو ومن شمارا رو

باورکن تا روزی که برگردی نمیتونم ونمیتونم و نمیخواهم کاری کنم تا برگردی حتی نمیتوانم با کسی گفتمان داشته باشم ولی باید بخاطر تو سنجد جونم فقط بخاطر تو سنجد جونم همه چیز را تغیر بدم و کنار بیام من منتظرت مینشینم و منتظر ت می نشینم . شاید برم شکوهی گوش بدم .عید یادم نمیره محسن جونم چقدر بهم خوش گذشت با شما درکنار هم ولی شما فرسنگ ها دور بودی ولی حس میکردم درکنار هم هستیم شما کنار اون ...... وبا خاطراتی که بهم میگفتی من خودم را درکنارت میدیدم نمایه ای که توصیف میکردی برایم زیبا بود بیاد روزی که برای هم ...... و باشد تا روزی که برگردی به سلامتی و همراهانت که آرزوی من هستش . برگرد منتظرت هستم .بهت بگم صمیمانه منتظر آمدنت هستم . خدا میداند .

دل دل دل دیونه کی قدر تورو میدونه


نويسنده یوسف؛سنجد

 


تنهائی من و تو ..از س... شریعتی
ارسال شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, - 8:13


گاهی سرنوشت سختگیر و بی رحم می شود و مرا به دست تنهایی می سپارد.


هر بار که به تنهایی می اندیشم احساس ترسی آمیخته با غم به طرفم هجوم می آورد،


دستان نیرومندش را به دور گلویم حلقه می کند و گلویم را می فشارد.


تنهایی دنیایم را در تیرگی و سکوت فرو می برد و من نیز با خود بیگانه می شوم.

وقتی خود را ناگزیر می یابم و حصار تنهایی تنگتر و تنگتر می شود، تو راآشکارتر از آشکاری،  

تو

را انیس و مونس   می یابم.تو خلوت مرا پر می کنی و حصار تنهایی ام را در هم می شکنی  

  و بی رحمی تقدیر را جبران می کنی.


از احساس ترس و غم جان میستانی و به من می آموزی که امید سپر من در برابربی رحمی

سرنوشتو محرومیت هاست.من امید را در بین تک تک لحظه هایم تقسیم می کنم تا ناکامی

روح و ذهنم راشکنجه نکند.

می خواهم با خورشید امید تمام لحظه هایم روشن و پر نور باشند تا درروشنایی این نور راه

خود را بیابمو زیبایی ها را ببینم.تو مرا از چنگ تنهایی می رهانی تا دیگر اندیشه تنهایی برایم

ترسناک و غم


انگیز نباشد تا به تنهایی کسانی بیاندیشم که انس با خدایان نهان خویش را زیباتر و مفرح تر از انس با تو می یابند

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟غافلگیر شدیم...چتر نداشتیم..خندیدیم..دویدیم..و به   

شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.دومین روز بارانی چطور؟پیش‌بینی‌اش را کرده

بودی..چتر آورده بودی..من غافلگیر شدم


سعی می‌کردی من خیس نشوم..و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود..سومین روز


چطور؟گفتی سرت درد میکند..


حوصله نداشتی سرما بخوری..چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی..و شانه راست من کاملا

خیس شد..


و چند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی..و مجبور بودیم برای اینکه

پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم....دورتر برویم..فردا دیگر برای قدم زدن


نمی‌آیم.تنها برو!


نويسنده یوسف؛سنجد

 


باران...از ..... سنجدجونم
ارسال شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, - 10:56

واي ، باران

باران ؛

شيشه ي پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسي نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

مي پرد مرغ نگاهم تا دور

واي ، باران

باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست - 


نويسنده یوسف؛سنجد

 



صفحه قبل 1 ... 23 24 25 26 27 ... 32 صفحه بعد